آواز سکوت

خوشبختی <- رضایت <- ارضای میل به رشد <- برآورده کردن نیازها (مادی-غیر مادی)

آواز سکوت

خوشبختی <- رضایت <- ارضای میل به رشد <- برآورده کردن نیازها (مادی-غیر مادی)

اثرات نیازهای کاذب غیر مادی

نظرات شما نشان میدهد که نیازهای غیر مادی ما انسانها ( مطلق یا نسبی )، به شرح زیر است:

آرامش، توجه ، امنیت ، عدالت خواهی ، تفریح ، نیاز به راهنما ، کمال گرایی ، تحسین شدن ، خلوت ، حمایت ، آزادی ، امید ...  

اما همه میدونیم که ممکنه یک روز نیازهای دیگری هم یادمون بیاد که اینجا نگفتیم. پس نباید به اینها قناعت کنیم. اگر بتونیم جوری جلو بریم که شامل همۀ نیازهای غیر مادی باشه، میتونیم ادعا کنیم که داریم با نگاهی کامل، قدم ها رو برمیداریم. درسته ؟ پس همین کار رو میکنیم :

شما در نظرات پست قبل، تقریباً همه معتقد بودید که این نیازها بین همه ما مشترک هست و حتماً میدونید این یعنی چی؟؟ یعنی تا اینجا همسفر بودن من و تو در این دنیا ، نه تنها یک تعارف نیست بلکه عین حقیقته ... ما همه در یک کاروان هستیم ... 

نیاز غیر مادی من و تو هر چه باشه ، چه اینهایی که ذکر شد و چه آنها که ذکر نشد ، مانند هر چیز دیگری در این دنیا نیاز به تعدیل داره. نیاز به کاتالوگ برای استفاده صحیح داره. 

تحسین شدن تا کجا؟ آیا اگر دائمی باشه باعث ضعف ما در دیدن اشکالاتمون نمیشه؟ حمایت تا کجا؟ آیا اگر زیاد باشه باعث عدم استفاده از تواناییهامون و در نتیجه تبدیل به بزرگترین عامل در جهت ضعیف شدن ما نمیشه؟ امنیت زیاد باعث کاهش قدرت دفاع که از خصیصه های زنده بودن هست میشه. . . نیاز زیاد به محبت دیدن منجر به وابستگی میشه ... هر کدوم از نیازهای غیر مادی رو دلت خواست انتخاب کن ! زیادش مشکل ساز میشه. چه دشمنی از اینها بزرگتر و قدرتمند تر وجود داره؟ قدرتمندترین دشمن ها دشمنهای درونی هستند. بزرگترین تمدنهای بشری فقط وقتی فرو ریختند که از درون خراب شدند. پس باید اینجا بیشتر حواسمون باشه :) هر نیاز غیر مادی رو که به ذهنت میرسه انتخاب کن. اگر زیاد از حد بشه و مجبور بشی بیش از حد ارضاش کنی ایجاد مشکل میکنه.

خب ! حالا من یک یا چند تا از این نیازها رو بیش از اندازه دارم ! میدونم که دارم. اما کاریش نمیشه کرد. دائم میخوام این نیازها هر چه بیشتر تامین بشه . شاید اسمش توقع باشه ! پر شدم از توقع های مختلف که معمولاً هم برآورده نمیشه. تبدیل به یک آدم وابسته شدم ... و این منو در مقابل دیگران ضعیف کرده و بی دفاع. از ضعف خودم متنفرم. خشم من نسبت به خودم ، دیگران و دنیای بیرون زیاد شده. حالا برای تغییر حالم گاهی فکر میکنم باید محل زندگیم رو عوض کنم ! اما توی تنهایی خودم بهتر از هر کس میدونم که من هر جا برم این افکار رو با خودم خواهم برد. . . حالا برای خروج از این وضعیت دو سوال دارم :

1) آیا میتونم این نیازها رو تعدیل کنم تا جور دیگه ای زندگی کنم؟

2) چگونه؟ آیا مثالی هست که نشون بده میشه این نیازها رو متعادل کرد؟