آواز سکوت

خوشبختی <- رضایت <- ارضای میل به رشد <- برآورده کردن نیازها (مادی-غیر مادی)

آواز سکوت

خوشبختی <- رضایت <- ارضای میل به رشد <- برآورده کردن نیازها (مادی-غیر مادی)

معیار تشخیص در اندازۀ نیازهای متعادل غیر مادی

در پست قبل فهمیدیم نیازهای غیر ضروری چقدر ما رو اذیت میکنه و زندگیمونو مختل میکنه. سپس برداشتن گام بعدی در بحث ما  منوط به این سوال شد که اگر بخواهیم بفهمیم که چه رفتار و نیازی نرمال محسوب میشه و چه رفتار و نیازی غیر ضروری و کاذب ، چی کار باید بکنیم؟ چه جوری بفهمیم؟ آیا منبع قبل اعتمادی هست؟ اگر بخواهیم از گرفتاریهایی که یک ذهن شلوغ و پر از درخواستهای بی ربط به هدف و آرزوهای ما خلاص شویم آیا راهی وجود دارد یا نه؟؟!  

همگی خوب میدونیم که مسائل مربوط به نیازهای روانی و ذهنی یک انسان به علم روانشناسی مربوط میشود که اگر کسی بخواهد پاسخ سوال پست قبل را بصورت علمی و آکادمیک بداند براحتی با خواندن چند کتاب به پاسخ خود میرسد. پس تا اینجا باید خوشحال باشیم که در عصری زندگی میکنیم که با تمام سختی هایش پاسخ برخی سوالها رو به راحتی در اختیار ما قرار میده. پس جواب این است که بله ! میشه پرسید و خواند و فهمید :) ... و این جواب خوشحال کننده، جلو برنده و امیدوار کننده هست.

خبر بهتری هم وجود داره و اون اینکه: راه نزدیک تری هم هست ! راهی که از این مونیتور هم به تو نزدیک تره ! جواب : درون خودت ! چطور میشه که آدمها به یک نفر میگویند خسیس؟ چطور میگوییم فلانی بخشنده است؟ خیر خواه ؟ زیاده طلب ؟ فرصت طلب؟ بی هدف ؟ وابسته؟ افسرده؟ فلانی آدم مورد اعتمادی هست ! فلانی نرماله ! و .... ! اینها از کجا در ذهن تو میآد؟ از همون جایی که دست خلقت قبل از اینکه ازش بخوای در درونت قرار داده. از قوه تشخیص خودت :) آیا تو برای فهمیدن اینها مطالعه خاصی کردی؟ این قدرت تشخیص به اینجا محدود نمیشه. مثلاً کسی که اصلاً علم موسیقی نمیدونه، به راحتی نوازنده ماهر و نوازنده غیر ماهر رو تشخیص میده. پس از نگاهی دیگر، انگار خود انسان هم به مرور و با تجربه کردن و به کمک قدرت تشخیص خودش یا بصورت حسی ، میتونه به نتایج خوبی برسه. پس میبینی که از این طریق هم ما کاملاً میتونیم بفهمیم مشکلمون چیه. با این راه نزدیک ، ما کاملاً میفهمیم که دارای نیازهای کاذب و دست و پا گیر هستیم یا نه :) ! خب ! ظاهرآً به جاهای خوبی رسیدیم !!

اگر دنبال این هستیم که اندازۀ صحیح و نیازهای واقعی خودمون رو بدونیم به حس خودمون رجوع میکنیم. اما اگر فکر میکنیم این حس رو با افکار پراکنده کدر کردیم و قدرت تشخیص رو ازش گرفتیم، به الگوهای صحیح و قابل اعتماد کارشناسان مراجعه میکنیم. پس این امکان وجود داره که ما سبک تر و راحت تر زندگی کنیم و از اثرات آزاردهنده ای که در پست های قبل دیدیم و باعث نگرانی ما شده بود رها بشیم :)  

پس میبینیم که اگر واقعاً (( بخواهیم )) ، وسایل خوشبختی کاملاً فراهم هست و بسیار باعث تاسفه که بعضی از ما به جای استفاده از این وسایل و نگاه به اونها، نگاهمون رو به آسمون منتظر نگه میداریم !! نمیدونم اگر اونی که توی آسمون ها منتظرش هستیم در حال نظاره کردن ما باشه چی میگه؟! آیا نمیگه که : (( لطفاً اون چشم مبارک رو که از ابتدای خلقت به تو داده شده رو وا کن )) ؟!  

با همه این حرفها یک سوال برای همه ما مطرح هست! و اون سوال اینه: 

اکثر ما با کمی کنکاش مشکلامونو میفهمیم و میدونیم که از کجا و از کدام ذهنیت خود در حال ضربه خوردن هستیم . از طرفی طبق آنچه در بالا گفتیم راه حلش رو هم میتونیم پیدا کنیم و حلش کنیم. اما ما در برابر بعضی مشکلات ، این روند رو طی نمی کنیم؟ چرا برامون سخته؟ این کم لطفی در برابر خودمون و خوشبختیمون فقط مربوط به آدمهای بی اطلاع نمیشه. مثلاً حتی دکترها هم با اینکه میدونند چه غذایی چه ضرری داره یا مثلاً سیگار چه مشکلاتی به همراه داره یا حتی میدونند ذهنیت های مختلف چقدر میتونه یک زندگی رو تخریب کنه ، باز هم رعایت نمیکنند. عجیبه که حتی به علم خودشون هم تکیه نمیکنند و تغییر رو وارد زندگیشون نمیکنند ...

این سختی خیلی رایج هست! چرا گاهی برامون سخته که از خودمون جدا کنیمشون؟  این حالت توی خیلی از آدمها هست. چرا بعضی ها این تغییر براشون سخته؟

 

پی نوشت - روز 29 بهمن روز سپندارمذگان رو بیشاپیش به همه دوستان تبریک میگم.

نظرات 21 + ارسال نظر
فرزاد یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 22:31

عالی بود. مثله همیشه زدی توخال علی آقا ! این مشکل منم هست. منتظر جواب همسفرا میمونم. مرسی مرسی

مرسی از تو فرزاد جان. بله خیلی رایج هست. منم مثل شما منتظر میمونم :)

سحر دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 http://violinlover.blogsky.com

بحثت خیلی قلسفیه...فکر کنم علاقه زیادی هم به این مقولات داری
راست میگی...اینها همش به قوه تشخیص و درک هرکسی بستگی داره...تفسیر های ما از آدم های دور و ورمون خیلی شخصیه،یعنی هرکسی برداشت خودشو داره..اگه اینجوری نگاه کنی می بینی که پیچیده تر هم میشه!
در رابطه با بحث نیاز ها هم که مطرح کردی،به نظر من این هم به خود شخص و عادات و خلق و خوی او بر میگرده....ادم های عاطفی بیشتر طالب محبت و احساساتن...ادم های جاه طلب بیشتر خواهان افزایش مال و پول و رسیدن به موقعیت های بهترن....البته منظورم این نیست که اگه کسی زیاده خواهه نیاز به محبت نداره...من منظورم اولویت بندی هر شخصه....
مطالبت بسیار زیبا و عمیقه..مرسی

مرسی از نظرت سحر جان اما فکر میکنم موضوع اصلاً فلسفی نیست و خیلی خیلی ساده هست اما شما خیلی پیچیدش کردی. انقدر پیچیدش کردی که نه تنها بعضی مسائل با هم قاطی شد بلکه دور شدی بطوریکه پاسخ به سوال هم فراموشت شد :) اگر چند خط آخر متن رو مجدد بخونی حتماْ قبول خواهی کرد که سوال خیلی روشنه :) ممنون میشم اگر جوابش به ذهنت رسید بنویسی. سپاس :)

فاطیما دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 http://dokhis.blogsky.com

سلام علی جان.بحثت خیلی ساده اس اما خیلی کلیه!به نظر من کار از این جا میلنگه که یه وقتایی هست که ما یه چیزایی رو میدونیم اما باور نداریم مثلن ممکنه من بدونم سیگار خیلی خیلی بده اما اون چیزی که باعث میشه وقتی میخوام یه سیگار رو روشن کنم بگم بابا بیخیال...اینه که عمیقن باورش ندارم..یه بحث دیگه هم هست اینکه خیلی وقتا ما آدما قد باورامون نیستیم... کوچیکیم...این میشه که عادتای احمقانه به راحتی اون باور رو دور میزنن....

همین.

سلام فاطیما جان.
جوابت بسیار دقیق و قابل استفاده بود. ممنون از حضورت.

نویسنده ی وبلاگ جام جم دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:48 http://jaam-ikariam.blogsky.com/

مبحث سنگینی بود

اما به نظر من برای انجام کاری باید
1_ به ان کار شناخت داشته باشیم
2_ ایمان داشته باشیم
تا بتوانیم به ان کار عمل کنیم

اگر شما یک پروفسر هم بیارید که سیگار می کشد . حتی اگر هم از مضرات سیگار مطلع باشد اگر اراده ای قوی نداشته باشد و امخته های خودش ایمان نداشته باشد دست از سیگار شیدن برنخواهد داشت

ایمان محرک و بر انگیزاننده ی انسان برای انجام کار هاست
تا به ان کار ایمان نداشته باشیم حتی اگر شناخت هم داشته باشیم فایده ای ندارد
باید بر انجام کار ایمان داشته باشیم

امیدوارم مطالبم مفید باشد

حتی اگر مبحث سنگینی هم بوده باشد، نظری که دادی کاملاْ گویاست که شما از پس اون بر اومدی. کاملاً موافقم با حرفهات. بسیار مفید. بسیار ممنون نویسنده عزیز وبلاگ جام جم :)

رویا دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:58

سلام
واقعا محبت کردید سر زدید
موضوع اینبار زیاد سخت نیست چون واقعا قابل لمسه و هر شخصی در زندگیش با این تجارب روبرو بوده و اگه بخوام به زبانی ساده بگم :

تغییر یک کلمه ست که پشت اون منطق فوق العاده محکم و سختی رو میطلبه و همینطور به قول شما شجاعت
منطقی که به انسان یاد بده در بسیاری از موارد میتونه باعث جهش بشه و به نوعی از همون ؛ من ؛ یک شخص موفق بسازه
البته منظورم فقط تغییر از نظر معنوی و باطنیه
اما اینکه چرا برای بعضیها سخته ؟
شاید چون هنوز چیزی رو بعنوان یک عیب در خود حس نکردند
شاید نمیخوان بپذیرند
شاید توانایی انجام دادنشو ندارن یا اینکه اراده شون ضعیفه
شاید ترک عادت براشون خیلی سخت باشه
اما اینکه انسان تنها علم به عمل داشته باشه کافی نیست
پذیرش عیب ؛ داشتن انگیزه قوی ؛ تلاش یرای بهتر شدن ؛
انتخاب صحیح و داشتن اراده لازمه تغییر هستش

عالی بود رویا جان. تقریباً به همه دلایلی که از نظر علمی هم جزو ریشه های این حالت شناخته شده اشاره کردی. ممنون.

م.م چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:51 http://mehdimansouri.blogfa.com

سلام من از "مسافر" به این جا رسیدم.... با اجازه !

کامنت قبلی به تغییر اشاره کرده. ما عموماَ در برابر هر تغییری از خوذدمون مقاومت نشون میدیم . اگر چه وضع فعلی مطلوب نباشه . اما این مقاومت علاوه بر دلایلی که دوستان عنوان کردن ، به نظر می رسه به خاطر ترس از بد تر شدن اوضاع هم باشه و نقطه ی مقابل ترس ایمانه. ایمان به دانایی و توانائی خود.

همیشه شاد و سربلند.

سلام مهدی عزیز
خوش اومدی همسفر :) بله کاملاً درست میگی. خوشبختانه در دو پست اخیر به این نتیجه رسیدیم که میتونیم این ترس رو به شناخت و اطمینان تبدیل کنیم و از این مرحله با موفقیت عبور کنیم.
سپاس از حضورت آقا.

ANNA دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:53 http://lapeste.blogsky.com

اگر کسی نیازهای خودش رو نشناسه ونفهمه که از چی ناراحته یا چی داره عذابش می ده و یا ... هنوز اندر خم یک کوچه هم نیست رفیق


سلام علی
روان شناسی رو دوست دارم
اما برام تکراری شده
لاکی .

اما اگر بدونه که مشکل کجاست فقط در یک صورت امکان داره که عمل نکنه و آن هم در نظر یکی از دوستان ( فاطیما ) گفته شده. به نظرم شناخت که از نظر شما باید هر کس داشته باشه ، مرحله مهمیه :)
سلام ! اگر پستهای اول رو ببینی قبول خوهی کرد که این وبلاگ زیاد روانشناسی نیست :)
لاکی.

ANNA دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:56 http://lapeste.blogsky.com

همه از تغییر فرار می کنن
می ترسن
تغییر سخته
رنج داره
درد داره
هزینه داره
باید بترسن
نمی دونن قراره این تغییر به کجاها ختم بشه
کمک لازمه در این موارد
و البته به نظر من کلا ادماخیلی تغییر نمی کنن و اینکه
فروید می گه people changed کمی اکادمیک و علمی
صحبت می کنه و ازمایشگاهی البته
و در عمل همه چیز سخت تره
خود خدا بیامرزش هم حتما می دونسته !

عالی بود. اما زیاد موافق استفاده از کلمه (( همه )) و یا (( باید بترسن )) نیستم :) هر حال سپاس از وقتت و نظرت ...

ثریا دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:02 http://www.serina.blogsky.com

سلاام..
ممنون از دعوتت...
نوشته جالبی بوود و مفید....
این تغییر سخته چون بیشتر حالات نمیتوونیم قبول کنیم که مشکل درون خودمونه و بیشتر دنبال مقصریم...

سلام. ممنون از شما. اما به نظر من اگر بدونیم چه سودی پشتش هست و چقدر راه نزدیک تر میشه، میشه قبول کرد :) ضمن اینکه وقتی آدم حقیقت رو دور میزنه قطعاً ضرر میکنه :) به هر حال ممنون ...

ساغر دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:57 http://zemestoooon.blogsky.com

راستش منم مشکلم و میدونم که همش تکرار خاطره هاس و این خیلی اذیتم میکنه ولی نمیدونم چیکار کنم دست خودم نیس .

ریشه تکرار خاطرات ، (( وابستگی )) هست و وابستگی گاهی به دلیل وجود نیازهای کاذب و غیر ضروری بوجود میآد. در مورد این نوع نیازها و راه حل کنار اومدن با آنها در سه پست گذشته صحبت کردیم. اگر وااقعاً آزارت میده مطمئنم برای خودت وقت میگذاری و یک نگاهی بهشون میندازی. ممنونم از حضورت ساغر جان ...

سجاد سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:11 http://zireasemonedel.blogsky.com

سلام
خسته نباشید
خیلی خوب وعالیه
ممنون که به من سرزدی

سلام. ممنون. ممنون آقا :)

مهسا چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:51 http://stonegirl.blogsky.com/

گاهی وقتا انقدر ذهنم مشغول به قول شما همین مراحل مختلف زندگی میشه که تصمیم گیری برام سخت میشه اینجاس که به حرف شما میرسم که توی تمام مراحل زندگیم میدونستم راه درست چیه و اشتباه رفتم
----------------------------
ممنون که بهم سر زدی

دقیقاً همین هست که گفتی. ما فکر میکنیم ذهن همیشه خوبه. اما گاهی وقتی بی مورد ذهنیت های مختلف رو وارد خودمون میکنیم ، باعث میشه که این افکار ، قدرت تشخیص رو مه آلود کنه و اجازه نده تصمیم درست رو وارد زندگیون کنیم و راحت تر زندگی رو ادامه بدیم.
فکر میکنم به نوعی پاسخ سوال رو هم دادی. سپاس مهسا جان ...

روانشناس چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:53 http://www.shadkami.blogsky.com

سلاممممممممممممممممممممم!
مطلب خیلی عالیییییییییییییییییییییییییی بود.
موافقمممممممممممم.
این قسمت ش خیلی قشنگ بود خیلی خوشم اومد:
خبر بهتری هم وجود داره و اون اینکه: راه نزدیک تری هم هست ! راهی که از این مونیتور هم به تو نزدیک تره ! جواب : درون خودت !

اینه که همه ی بزرگان و دانشمندا روی این نکته تمرکز میکنن.
خودشناسی !نکته ی مهم زندگی.
خدا هم حق شناخت خودشو به خودمون داده.
هر کس خودش رو بشناسه خدای خودش رو هم میشناسه.
این که گفتی نیاز های غیر ضروری داریم و این نیاز ها زندگی رو ختل میکنن رو کاملا موافقم.
بعضی وقتا انقدر درگیر این نیاز های غیر ضروری میشیم که
نیاز های ضروری مون رو فراموش میکنیم.
نهایتا هم از زندگی لذت نمیبریم.
خیلی عالی بود . دستت طلا.
مرسی سر سر زدی خوشحال میشم بازم بیای...
شاد باشــــــــــــــــی...

سلام بر روانشناس
سپاس از محبت شما ، ممنون از همراهی شما. حالا یعنی سوال آخر متن رو جواب نمیدین؟ :)

آفرین جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:46 http://afarin.blogsky.com

خیلی ممنونم از این که اومدین ه وبم

خواهش میکنم. جواب سوال این پست رو نمیدین؟ :)

مصطفی جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:48 http://grandkouros.blogsky.com

علی جون سلام از اینکه به وب من سر زدی ممنون . نظر قشنگی دادی ، علی جون من کلا آدم آرومی هستم . و دوست دارم تمام مردم دنیا عاشق هم باشند . به هم محبت کنند . از جنگ و دعوا بیزارم . از قانون اعدام کردن متنفرم . عاشق گذشت هستم . از دروغ فراریم .

سلام مصطفی عزیز.
فکر میکنم همه دنبال این هستند که مردم عاشق هم باشند و به هم محبت کنند. همه از جنگ و دعوا بدشون میآد . همه عاشق گذشت هستند و از دروغ متنفرند اما در عمل میبینیم که جنگ و دعوا و نفرت و گذشت نکردن در زندگی تک تک آدمها دیده میشه. حالا برای بعضی کمتر و برای بعضی بیشتر. اگر من و شما واقعاً عاشق این صفتهای خوب هستیم باید راه جاری کردن اینها در زندگی خودمون و ادمها رو پیدا کنیم . درسته؟
خب ما در این وبلاگ با کمک دوستان داریم همین کارو میکنیم. حالا سوال این متن اینجاست که چرا کسانی که خوب و بد رو تشخیص میدهند ، این تشخیص رو وارد زندگیشون نمیکنند.
حرفهای شما بسیار خوبه اما جواب سوال انتهای این پست رو ندادی مصطفی جان :)

مریم چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:06 http://bayadehazrateeshgh.blogsky.com/


سلام جناب علی آقا.

ما انسانها در طول مسیر حیات آموخته های بسیاری رو کسب می کنیم ! مهارت های بسیاری را بدست می آوریم ! اما قادر 0به عملی کرد تمام این علم ها و آموخته ها در زندگی نیستیم ! گاه معادله ی ذهنی ما با معادله ی زندگی هم خوانی نداره ! و این موجب بهم ریختن کل معادله ی و " مشکل " می شود !

خداوند ؛ آفریننده ی فراوانی هاست و تنها خود اوست که غنی است ! و ما خواستار همه ی آن فراوانیها و نیازمند دست یابی به تمام نعمت های هستی می شویم ! اما گاهی قادر به درک عمق ان هستی و نعمت نمی شویم و زیاده خواهی باعث می شود تا تنها اکتفا کنیم به داشتن آن ...

اما تغییر در هر انسانی رخ میدهد ! تغییر رفتاری ؛ احساسی ؛ تغییر درونی ؛ اخلاقی و در کل انسان از جهت تمام ابعاد شخصیتی خویش گاه دچار تغییر می شود ! اما کاربرد و حفظ این تغییرات بستگی به آنچه که شرایط محیط اطراف ما به ما حکم می کند ؛ دارد !
گاه تغییرات ما به سمت و سوی مثبت پیشروی میکند ! اما شرایط خاج از درون ما در طرف منفی همون جریان قرار می گیره و ما به اجبار از اون تغییر رفتار درونی خویش دور شده و باز دوباره به سمت همان عوامل بیرونی سوق داده می شویم !!
به نظر من یکی نبودن احساسات درونی ما با محیط پیرامون ما سبب عدم حفظ تغییرات درونی ماست !!

...
چند پست از مطالبتون رو خوندم ! مفید هستند و قابل تأمل ..

در مورد سوالتون در وبلاگ خودم هم باید بگم که چون پای اراده ی ما وقتی قدم به سوی اون مأمن امن برمی داریم ،در میانه ی راه سست می شود و ما را از ادامه ی مسیر با یک انگیزه ای کاملا غلط ؛ باز می دارد..


سلام سرکار مریم خانم
سپاس فراوان از وقت شما خانم.
ما فقط وقتی قادر به عملی کردن تمام آموخته ها هستیم که معادله ذهنی خود را با معادلات دنیا همسو کنیم و با (( دیدن )) معادلات دنیا ، معادلات ذهن خود را اصلاح کنیم. البته همه این معادلات را میبینند اما پیدا کردن نظم بین آنها و یافتن قانون حاکم بر آن نیاز به ذهن آزاد از نیازها و شلوغی های بی مورد دارد. رها شدن از این لایه و درک قوانین و استفاده از آنها ، همیشه همراه با آرامش است. در غیر اینصورت دیدن معادلات دنیا غالباً منجر به قضاوتهای عجولانه ( مانند هر کی بدتر بود موفق تر بود ) خواهد شد. پس همان عدم همخوانی معادلات ذهنی ما با معادلات زندگی ، همان یکی نبودن احساسات درونی ما با محیط پیرامون ما ، علامتیست که نشان میدهد همان جای ذهن ما نیاز به بازبینی و توجه بیشتر دارد. همان جاست که محل اولین گام است ... و ما گاهی چه عاجزانه دنبالش میگردیم ...
این عدم همخوانی ، راهنمای ماست ...
وقتی جریان بیرونی بر خلاف جهت جریان درونی ماست ، این مانند عضله ایست که کمی تمرین کرده و حالا تحت فشار بیرونی قرار میگیرد. در این شرایط اگر آن عضله به اندازه کافی مطمئن و قوی باشد ، نه تنها به سمت فشار عقب نمی کشد بلکه آن فشار تمرین دیگری برای قوی تر شدن آن عضله تلقی میگردد. پس باید عضله ای مطمئن و سرد و گرم چشیده ساخت.
این جمله ات فوق العاده قشنگ بود و به نظر من یکی از قوانین این دنیاست :
... گاهی قادر به درک عمق ان هستی و نعمت نمی شویم و زیاده خواهی باعث می شود تا تنها اکتفا کنیم به داشتن آن ...
در مورد سوال در وبلاگ شما : پای اراده همان عضله است ...

سپاس از محبت و حضور شما

مریم پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:45 http://bayadehazrateeshgh.blogsky.com/

سلام .

سپاسگزارم برای توضیحات مفید شما و ممنون بابت لطفتون .


یک سوال .. چرا همیشه اینگونه است که ذهن و خواسته های اون باید با محیط پیرامون همسو بشوند ؟!
مگه همیشه این طوریه که ذهن اشتباه کننده است و احساسات خواسته های ما رو کاذب و غیر ضروری ؟!
پس عقل و اندیشه ی ما اینجا چی ؟!
میدونم که عقل و منطق انتخاب کننده است و باید بین درست و غلط یکدوم رو انتخاب و مسیر رو با همون پیش بره اما...

سلام مجدد و سپاس از نگاه مثبت شما.
مریم جان منظور از همسو شدن با محیط پیرامون و جریان زندگی ، از دست دادن ارزش ها و مثل محیط پیرامون شدن نیست. منظور اینه که ببینی کدامیک از ارزشهای شما در حالا حاضر مفید و جلو برنده برای شما و مفید و قابل استفاده برای اطرافیانت هست. مثلاً رانندگی قانونمند یک ارزش هست. اما اگر بخواهی همواره و همواره بین دو خط رانندگی کنی متاسفانه در عمل حاصلی جز تصادف ، ایجاد ترافیک بیشتر و ایجاد خشم در خودت نداره ( تخریب درون و بیرون ). باید حداکثر و تا حد ممکن قانون رانندگی رو رعایت کرد اما شرایط حاکم رو هم در نظر گرفت.
پس منظور از همسو شدن ، اشتباه ذهن نیست، همواره اشتباه بودن عقل و منطق نیست. بلکه منظور تطبیق پذیری و دیدن درون و بیرون بصورت همزمان است.
امیدوارم توانسته باشم عرض خودم رو منتقل کنم ...

خلوت دل پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:55 http://khalvated.blogsky.com

چون ممکنه فکر کنیم ظرف موجود به نفع ماست.از کار- مسئولیت- احساس- زندگی فرار می کنیم و هر چه باداباد می گیم.
چون ترک عادت برامون سخته.
چون ترس از عملکردهای جدید داریم.
چون باور نکردیم نقص داریم پس ایمان نیاوردیم که تغییر لازم داریم.عیب را در دیگران می بینیم نه در خودمان.
چون هدف محکم نداریم.
بله بعضی غذاها ضرر دارند سیگار آسیب رسانه(که از متن حذف شد)و مهمتر اینکه ذهنیت هایی هستند که می تونند یک زندگی را تخریب کنند.
زمانی که این ضررها رو دیدیم و دنبال تغییر رفتیم یعنی برای بهبود زندگی –روحیه –روابط ارزش قائل شدیم.
گاهی لازمه به مسائل با دید جدی تری نگاه بکنیم مثال را یکی از خوانندگان عنوان کردن" ما خواستار همه ی آن فراوانیها و نیازمند دست یابی به تمام نعمت های هستی می شویم ! اما گاهی قادر به درک عمق ان هستی و نعمت نمی شویم و زیاده خواهی باعث می شود تا تنها اکتفا کنیم به داشتن آن"
وقتی تغییر در حد حرف باشه لازمه اما کافی نیست. گاهی می بینیم دیر شده و آن نعمت – سلامتی –همسفر یا آرامشی را که ندیدیم می توانیم داشته باشیم از دست داده ایم. من با جمله چرا برای ما این تغییر سخته موافق ترم تا بعضی ها براشون

سپاس دوست من. از نگاه های مختلف جواب دادی . ممنون ...

EMPRESS چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 17:15

افراد در برابر تغییر مقاومت می‌کنند:

شاید چون انگیزه ای ندارند

شاید به درست انجام‌شدن کارها بیش از حد اهمیت می‌دهند و نگران هستند تغییر، روال کارها را بر هم بزند.
دلایل دیگه ای هم در سطح فردی هستند مثل نداشتن اطلاعات کافی (نمی دانند چه کار باید بکنند)، رخوت، تنبلی، تعصب، ترس، عادت، حفاظت از منافع یا موقعیت های پر اهمیت،

حتی باور کنید

کینه، حسادت و لجبازی.

در سطح گروهی دلایلی مثل تبعیت از هنجارهای گروه، فشار اطرافیان، حفظ انسجام گروه و ... هستند.

بسیار ممنون :)
حالا اگر میخوای تاثیر گذار تر باشه برات ، در مورد دلایلی که در مورد شخص خودت صدق میکنه بگو :) چه در این پست چه در سایر پست ها :)

EMPRESS چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 18:53

در مورد خودم...

* ترس
* نمیدونم از کجا و چطور شروع کنم
* لجبازی
* نگرانی از به هم خوردن نظم و آرامش حاکم
* نگرانی از نحوه عکس العمل و کنار آمدن نزدیکان نسبت به بر هم
زدن آنچه که تبدیل به عُرف در زندگیم شده و در نتیجه بر هم زدن
آرامش و نظم زندگی آنها
* نداشتن انگیزه

بسیار عالی و کمک کننده :) فکر میکنم نظری که در مورد خود شخص باشه بسیار با ارزشه. سپاس ...

آفرین شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 00:49 http://afarin.blogsky.com

ببخشید دیر اومدم نظرات بعضی از دوستان رو خوندم با تشکر

مرسی که اومدی آفرین جان :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد