آواز سکوت

خوشبختی <- رضایت <- ارضای میل به رشد <- برآورده کردن نیازها (مادی-غیر مادی)

آواز سکوت

خوشبختی <- رضایت <- ارضای میل به رشد <- برآورده کردن نیازها (مادی-غیر مادی)

حالا تو بگو ...

آن روز ، روزی بود که غلامان جدید رو از نقاط مختلف دنیا به میدان شهر میآوردند اما او مردی بسیار ثروتمند بود با غلامان زیاد. به همین دلیل فقط برای تفریح به میدان شهر میرفت و از این مراسم بسیار لذت میبرد و گاهی هم برای سرگرمی در مزایده غلامان شرکت میکرد. بازاری گرم و پر هیاهو بود. غلامان امسال بسیار تنومند و کارا بودند. در این میان ناگهان چشم مرد ثروتمند به غلامی لاغر اندام و ضعیف افتاد که به نظر هیچ کاری از او بر نمی آمد. مرد نزد صاحب او رفت و پرسید این غلام چه کاری بلد است و بین این همه غلامان درشت اندام چه میکند. صاحب غلام گفت: (( ای مرد ثروتمند ! او اکثر مواقع ساکت است. میگویند او بسیار با خرد است. میگویند او تشنه را از غیر تشنه تشخیص میدهد. من از او هیچ ندیدم اما اشتباهی هم از او ندیدم. غلام خرد لازم ندارد. او باید بار ببرد . لذا او برای فروش نیست و به درد نمیخورد. من او را در صحرا رها خواهم کرد)) 

چشمان مرد ثروتمند برقی زد و فکری از سرش گذشت ! مرد آن غلام را خرید و به خانه برد. مرد ثروتمند به محض رسیدن به امارت خود ، دستور داد تا ضیافت بزرگی ترتیب دهند و همه بزرگان شهر و خانواده های آنها را دعوت کنند. او به آشپز دستور داد تا تمامی غذاها را کمی شور نماید و آب بر سفره نگذارند و به پیشخدمتان دستور داد تا لیوانهای خالی بر سفره بگذارند و تا وقتی که این غلام نگفته به کسی آب ندهند. سپس به غلام جدید خود دستور داد تا هر گاه تشنه واقعی را دید نزد مرد ثروتمند بیاید و به او نشانش دهد. او میخواست تفریحی کند و از طرفی توانایی غلام جدید خود به رخ همگان بکشد. میهمانان که همگی از بزرگان و مقامات شهر بودند هریک با لباسهایی فاخر آمدند و زمان شام رسید. میزی بسیار بزرگ و پر از غذاهای هوس انگیز مهیا شده بود و میهمانان ظرفهای خود را بیش از نیاز خود پر کردند. صرف غذا شروع شد. کمی بعد اولین دست بالا رفت و پیشخدمتی نزد او رفت. آن میهمان طلب آب نمود و پیشخدمت گفت : (( به چشم )) اما طبق دستور صاحب خود ، آب نیاورد. کم کم از گوشه و کنار تالار دست ها بالا رفت و همین داستان تکرار شد. مرد ثروتمند غلام را فراخواند و با لبخند پرسید: (( حال ای غلام ! توان خود را نشان بده اگر میتوانی. در بین این جمع کدامیک تشنه است؟ )) غلام نگاهی به میهمانانی که طلب آب کرده بودند انداخت و گفت : (( هیچکدام )). مرد ثروتمند متعجب شد اما تصمیم گرفت کمی به غلام خود اعتماد کند و لذا صبر نمود. کم کم بین میهمانان همهمه ایجاد شد: (( این چه پیشخدمتانی اند که فرمان نمیبرند ... این چه میهمانی است ... )) دستهای بیشتری بالا رفت اما غلام هنوز هیچ کس را تشنه نمیدانست. کم کم همه مهمانان فریاد آب آب سردادند ... مردها عصبانی شدند و میگفتند اگر مملکت صاحب داشت این میزبان به خود جرات نمیداد تا با بزرگان شهر چنین کند ... زنها میگفتند ما هرگز در این شهر سیراب نشدیم و این هم نمونه ای دیگر ... فضای نارضایتی تمام میهمانان را فراگرفته بود ... همه بی حال شده بودند ... ذهن ها از کار افتاده بود ... هر کس واکنشی نشان میداد ... تشنگی بهانه ای شده بود تا تمام تشویشهای ذهنی میهمانان به زبانشان جاری شود ... گروهی میگفتند این ترفندی بود تا ما را از تشنگی تلف کنند و ما قربانی خواهیم شد ... گروهی میگفتند اگر قرار نیست آب داده شود چرا تشنگی وجود دارد ... بعضی رو به آسمان کردند و گفتند خدایا آیا تو به خواب رفته ای و این ظلم را نمیبینی؟ ... گروهی میگفتند خدا مرده است ... مرد ثروتمند بسیار هراسان شد و با عصبانیت رو به غلام کرد اما ... اما قبل از اینکه به غلام چیزی بگوید ناگهان فردی از میان مجلس از جایش بلند شد و ایستاد. لیوان خود را به دست گرفت و به سمت آب در مطبخ دوید. غلام رو به غلامان دیگر کرد و گفت : (( او تنها تشنه واقعی در این ضیافت بزرگ است. او را یافتم. حال میتوانید به سایر میهمانان آب بدهید.)) ...  

اول هر ترم تحصیلی ، اکثراً تصمیم قاطع میگیرند که امسال شاگرد اول شوند ! بعضی روز تولد خود را روز بزرگی برای خود میدانند و  برای تغییر در جهت حال بهتر در سال بعدی عمر خود، تصمیمات بزرگ میگیرند ... بعضیها در شبهای و روزهای مقدس مذهبی ... بعضی در سال نو ... درسته؟ :)

حالا شاید راه حل فعالیتهای قسمت (2) که در پست گفته شد کمی روشن تر بشه ... شاید.

حال تو بگو ! صادقانه خودت را واقعاً تشنه خوشبختی میدانی؟ صحبتهای تو در زمان تشنگی چقدر شبیه اون مهمانها میشه؟ چقدر به جای نگاه به درون و داشته هات، همه چیزو به آسمون و زمین و جامعه و شرایط و .... نسبت میدی؟ 

 

پی نوشت : تقدیر، تقویم انسانهای عادیست و تغییر، تقویم انسانهای عالی - سال نو مبارک

 

نظرات 23 + ارسال نظر
EMPRESS شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 21:21

سلام

اگر اشکالی نداره من در مورد خودم صحبت میکنم چون تصمیم دارم اینجا مسیر شخصی خودم رو به اصطلاح "چکش کاری" کنم....

من دقیقا به اندازه موهای سرم شده تصمیم گرفتم از یک "شنبه" ای، رژیم بگیرم، یا از روز تولدم تکونی به خودم بدم، یا بعد از یک تجربه تلخ، کاری برای سامان دادن به روزگارم بکنم. اما بعد هرگز نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که از یه جایی به کل همه چیز رو فراموش کردم و اهمیتشون از بین رفت. یه چیز بین همه این اتفاقات مشابه، مشترک بود و اون هم وجود یک "محرکه" تکان دهنده بود... یک هیجان آنی... یک آتیش تند....

پارسال اوایل بهمن، زندگیم کاملا routine بود... کار مثل همیشه، درس مثل همیشه، مناسبت خاصی در راه نبود... میخوام بگم تحت تأثیر هیچ نوع محرک شادی، غم، خشم یا وحشت نبودم. این بار در همچین شرایطی بود که وقتی تو آینه با خودم حرف میزدم (معمولا این کارو میکنم) به خودم گفتم: Empress، تو بهترین سالهای زندگیت رو روی خوشبختی "امروز" سرمایه گذاری کردی؛ پشیمونی؟ گفتم نه، اگر هزار بار دیگه هم به گذشته برگردم باز همین کارو میکنم. پرسیدم آیا واقعا امروز خوشبختی؟...

نتونستم جواب بدم...!!! واقعا گلوم خشک شد!

هم خوشبخت بودم، هم نبودم...

زندگیم مثل فیلم از جلوی چشمم رد شد... دلم برای خودم تنگ شد... خودمو بغل کردم ...

اینبار نه شنبه ای، نه هیجانی، نه تولدی، نه خاطر کسی، نه تب تندی در کار بود...

اگر اسم این حس رو میذارین تشنگی، پس من واقعا تشنه شده بودم... سراپا تمنا ...

نمیخوام بگم اگر کسی با انگیزه حرکت کنه، مصمم نیست...

حرف من اینه که تشنه واقعی، بدون انگیزه هم از جا برمیخیزه...

پس فکر میکنم طبق این وبلاگ "تشنه واقعی"ام... خوشحالم

امیدوارم اشتباه نکرده باشم

سلام. لطف مهمیه که آدم جایی رو مورد اعتماد بدونه تا از خودش بگه ... و بی تردید همواره گفتن از زندگی واقعی و تجربه شخصی کمکی بزرگی به مخاطب و شخص خود آدم میکنه ... سپاس ...

خودم یکشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 18:44 http://porpot.blogsky.com

سلام.
کجا باید اعتراف کنم؟ :دی

سلام. به نظر خودتون کجا؟! همین جا چطوره؟ :)

امیر یکشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 19:36 http://dashtemoshvvash.blosky.com

سلام
جواب من: با توجه به راهی که پیموده ام خود را تشنه ی خوشبختی می دانم.ولی افسوس.....

سلام. همه ما میدونیم همیشه در زندگی ، قسمتی از وقایع در کنترل ما نیست . برای این قست ، افسوس خوردن انتخاب بی فایده ای است. اینجا کار ما فقط پذیرش است و بس. افسوس خوردن کار همان کسی است که نشسته و افسوس میخورد که آب سر سفره اش نیست !
اما قسمتی دیگر از زندگی که وابسته به عملکرد ماست ، شما گفتی که تشنه بودی و این یعنی عملکرد خوبی داشتی.

خوشحالم از حضورت امیر عزیز ...

هلو یکشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 21:21 http://www.hamnafas-zahra.blogsky.com

من خودمو لایق خوشبختی میدونم نه تشنه ی خوشبختی.
مرسی.

فقط شما نیستی. همه خودشونو لایق خوشبختی میدونند. غیر از اینه؟ :)
اما سوال اینجاست که چقدر تشنه هستین؟ چقدر حرکت کردین؟ اینو جواب ندادی! سوال این بود دوست من ...

هیچ یکشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 23:12

گمان نمی کنم تشنه ی خوشبختی باشم ...

بسیار خوب. همین که آدم بدونه که اگر شرایط موجود بر وفق مرادش نیست به خاطر اینه که خودش تشنه خوشبختی نبوده و بیخود تقصیر رو به گردن شرایط نندازه، بسیار کمک کننده هست. اینجوری آدم به خودش اجازه نمیده از جایی که قرار داره ایراد بگیره ... سپاس از اظهارنظر صادقانت ...

نازنین یکشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 23:50 http://ehsaseeshgh.blogsky.com

سلام
جالب بود! منم میخواستم یه شروع خوب واسه درسام داشته باشم ولی فک کنم تشنه نبودم!دنبالش نبودم...!
اما واقعأ نمیدونم چجوری بهش برسم تا موفق شم

سلام نازنین جان. همه ما از صبح تا شب کلی انرژی مصرف میکنیم. این رو نمیشه انکار کرد. اما موضوع اینجاست که چقدر از این انرژی در جهت هدفمون صرف میشه و چقدر از اون در جهت بدست اوردن چیزهایی که اگر نباشند هم اتفاقی نمیافته :) به این چیزهای غیر ضروری نیازهای کاذب میگن که همیشه باعث گم شدن آدم میشه. اگر واقعاً میخوای بهش برسی و در این مورد تشنه هستی ،شاید پست دوم و سوم بتونه بهت ایده اولیه رو بده . سپاس از نظر صادقانت ...

یه سیب کال دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:49 http://www.1sib.blogsky.com

سلام..ممنون بابت داستان قشنگی که گذاشتی....و ما هم تصمیم قطعی گرفتیم که تشنه واقعی باشیم و دستی بالا بزنیم و همتی بگماریم که به مقصد همان خوشبختی است برسیم....و الحق که تشنه و هلاک خوشبختی هستم...

سپاس از شما. مسلماً اولین قدم برای عمل کردن به این همت ، این هست که خوشبختی رو تعریف کنی. ما به کمک دوستان در پست دوم و سوم سعی کردیم این کار رو بکنیم. اگر واقعاً تشنه خوشبختی هستی این دو پست رو بخون همسفر عزیز . مطمئنم کمک کننده هست. سپاس از حضورت ...

خودم دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:53 http://porpot.blogsky.com

راستش رو بخوای نمیدونم. من هنوز خودم رو اونقدر خوب نشناختم که بدونم تشنه هستم یا نه. حداقل باید بدونم خوشبختی رو چی معنا میکنم، تعریفش از نظر من چیه؟ من به چه شرایطی برسم به خودم میگم خوشبخت؟
واقعا نمیدونم به این سوال چی جواب بدم.

پ.ن: متن از اونجایی که اعتراضات شروع میشه، تا اونجایی که فرد شروع میکنه به دویدن، نمودی از تاریخ فلسفه رو میتونه نشونه بده، نه؟

نمیدونم یعنی نیستم :) کسی که تشنه هست با تمام وجودش این رو احساس میکنه :) این که اولین قدم در این راه تعریف خوشبختی هست رو درست میگی.بهت پیشنهاد میکنم برای گرفتن ایده در این مورد ، پست دوم و سوم رو بخونی. مطمئنم که کمک میکنه :) سپاس از اظهار نظر صادقانه ات :)

Arezoo دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 http://live-story.blogsky.com

سلام. همه تشنه ی خوشبختی اند. بی هیچ تردیدی...اما مهم اینجاست خوشبختی را بخواهی در چه ببینی؟ قابلیت دسترسی به خوشبختی ها به میزان بزرگی آن ها دسترسی داره. آنچه من خوشبختی می دانمش خیلی قابل دسترسی اند. پس من خوشبختم....

سلام. نه آرزو جان. ممکنه همه خوشبختی رو دوست داشته باشند اما تشنه خوشبختی نیستند. حقیقتش گاهی از عملکرد آدمها این نتیجه گرفته میشه که بیش از 80 درصد فقط در حد کلام خوشبختی رو دوست دارند. درست مثل متن این پست. حتی در نظرات همین قسمت هم میتونی این رو ببینی. . . و چقدر بینش این نفر باید بالا باشه که با محک زدن خودش اعتراف کنه که هنوز تشنه خوشبختی نیست...
در مورد اینکه خوشبختی چیست از یک نگاه به کمک دوستان در پست دوم و سوم به جاهای خوبی رسیدیم. اگر مایل بودی ببین . شاید آنچه که شما اون رو خوشبختی میدونی در آونجا پیدا بشه :)
اگر موارد قابل دسترس رو خوشبختی میدونی پس خیلی جلو هستی و فکر میکنم از نیازهای کاذب راحت هستی.
سپاس آرزو جان و امیدوارم همیشه خوشبخت بمونید.

مسافر دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 http://doncorleone.blogsky.com

سلام
بله خودم رو تشنه واقعی میدونم چون مثل اون مرده که تو مهمونی خودش لیوانش رو به دست گرفت و رفت سراغ آب من هم تمام همتم رو بستم و رفتم به سوی عشقم و بدست آوردمش ولی وقتی اومدیم زیر یک سقف دیدم اون کسی که به خاطرش بلند شدم و برای بدست آوردنش دست به هر کاری زدم یه آدم دیگه بود
وقتی اومدیم زیر یک سقف تازه فهمیدم اونی که دارم باهاش زندگی میکنم با اون آدم قبل از ازدواج چقدر فرق داشته و همیشه چشم امید به آینده داشتم و دارم که شاید یه روزی همه چی درست بشه

سلام. در واقع میشه گفت شما برای بدست آوردن عشقتون تشنه (( بودید)) . اما حالا برای حفظ کردنش تشنه نیستید چون مطمئن نیستید او هنوز همون عشقی که باعث تحریک تشنگی در شما شده بود باشه :) درسته؟ :)
مسافر عزیز شاید تعریف شما از شرایط زندگی در زیر یک سقف نیاز به بازبینی داره. البته حمل بر فضولی یا نگاه از بالا نشه. من فقط دارم نظرمو میگم که یک جور پاسخ به محبت شماست که نظرتون رو گفتید. ولی این هم یک احتمال هست.
به هر حال اگر آینده قرار نیست مسیر تیر هاشو به سمت من عوض کنه ، من جامو ( نگاهمو ) عوض میکنم تا بیش از این براش نقش سیبل رو بازی نکنم.
میگن یک استاد معنوی به شاگرداش میگه یک چاه حفر کنید. بعد که حفر کردند میگه حالا پر کنیدش ! شاگردها میگن آخه شما خودت گفتی چاه حفر کنید ! استاد میگه ! اینجور نگید ! نگید تو اینجور گفتی ! بگویید من اینطور شنیدم !
شاید ایشون تغییر نکرده و برداشت شما بوده که قبل از ازدواج واقع بین نبوده. در این صورت شما در بوجود آمدن وضع موجود سهیم هستید و لذا در اصلاح و پیدا کردن راه برای زیبا کردنش هم باید سهیم بشید.شاید !

سپاس مسافر عزیز ...

هلو دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 13:19

من الانم خوشبختم
خوشبختیمو تو داشتن خانواده ی خوب میبینم
من با داشتن احساس امنیت و حس اینکه برای خانوادم مهمم احساس ناب خوشبختی میکنم.

این درست. اما شما در هر دو مورد ( خوشحالی از داشتن خانواده خوب داشتن خانواده خوب ، مهم بودن در خانواده ) در واقع یک جور (( گیرنده )) هستید. سوال اینه که شما چقدر تشنه این خوشبختی هستید؟ برای بدست آوردن یا بخصوص حفظ کردنش چه عملی انجام دادید؟

پسرونه دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 16:19 http://forbiddenlove.blogsky.com/

سلام
باید بگم که من لایق خوشبختی هستم نه تشنه
هر تشنه ای روزی سیراب می شه
اما کسی که شایسته خوشبخت بودن تا زمانی که لیاقت خوشبخت بودن رو داره می تونه خوشبخت باشه...

سلام پسرونه جان .
پس نتیجه میگیریم چون شما لیاقت خوشبختی رو دارید و از طرفی هر کس مادامی که لیاقت داشته باشه خوشبخته، پس شما الان خوشبخت هستید. آیا الان خوشبختید؟ یعنی در اکثر اوقات راضی هستید و شکایت از وضع خودتون ندارید و در حرفاتون خبری از حرفهایی که اون آدمها سر سفره میزدند نیست؟ تبریک فراوان از صمیم قلب به شما آقا. سپاس از این انرژی مثبتت. بسیار ممنون .

mmadalbo سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 http://nemidanam.blogsky.com

سلام من نمیفهمم با این حرفا میخواید به چی برسید؟
فقط میدونم اگه تشنه واقعی نبودم الان اینجا که هستم نبودم اینقدر به خودم سخت نمیگرفتم کارنمیکردم درس نمیخوندم چه میدونم بعضی شرایطو که بعضی وقتا سخت میشه رو نمپتونستم تحمل کنم حتما تشنه چیزیم که دارم واسش تلاش میکنم !!!!!!!
آدم بی هدف میشه شخصیت کتاب بوف کور صادق هدایت
حتی شاید اونم تشنه واقعی یه چیزایی باشه

سلام محمد جان
به چی برسیم؟ مثلاً به همین حرفهای شما و شنیدن و فکر کردن به حرفهای یک دوست گل مثل شما.
بله. به نظر من هم این فعالیتها کاملاً علامت یک تشنه واقعی هست. شاید اگر پست قبل رو بخونی خودت رو در نظرات دوستان ببینی آقا.
سپاس و تبریک ...

سجاد سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 18:48 http://zireasemonedel.blogsky.com

سلام دوست من اره من همیشه تشنه خوشبختی بودم وهستم اما الان هم از شرایط فعلی زیاد احساس بدبختی نمیکنم
بالاخره میگذرونیم
اگه امید نباشه دنیا هیچه

سلام سجاد جان. بسیار خوب :) رضایت شما جای خواشحالی فراوان داره. انشاا... همیشه همینطور به رضایت بگذره. سپاس ...

ماهور سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 19:02 http://www.bluegirl.blogsky.com

صادقانه بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اره من سالهاست که بدنبال خوشبختی هستم سالهاست که میدوم وتشنه آبم....
اما ....
کاش....
من خوشبختی رو از هیچ کس طلب نکردم من با تمام وجودم دنبالش بودم ...
اما نبود!!!!!!!!!!!!!!

سپاس از نظر صادقانه و بسیار خوبی که دادی. ازت خواهش میکنم یک نگاه کوچولو به پست دوم و سوم بیاندازی ماهور جان :)

هیچ سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 20:23 http://hich2012.blogsky.com

تا توانی تشنگی آور به دست تا بجوشد ابت از بالا و پست

فوق العاده با معناست ... ممنون ...

سین چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:25

سلام

سپاس ...تفکر برانگیز و حرکت برانگیز !

بیکران باشید

سلام بر سین :)
سپاس از شما ...
راضی باشید.

رویا پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:36

سلام
با تبریک سال نو
من هنوزم مطالبتونو میخونم
بی اجازه اومدم ببخشید

سلام رویا جان
تبریک مجدد و متقابل. باعث خوشحالی و افتخار بنده هست که هنوز مطالب برای شما و سایر عزیزان قابل خواندن هست. سپاس فراوان از حضور شما.

رویا پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:54

خوشبختی ؛
خوشبختی من یعنی خنده و رضایت عزیزانم
یعنی رسیدن به رویاهاشون ؛ آرزوهاشون
یعنی مثل شمع سوختن و بخاطر اونها دم نزدن
منم خوشبختی رو
همون میزان رضایت مندی میبینم
با این تفاوت که رضایت من
رضایتیست که در خنده ها و ارامششون میبینم

رویا جان ، انشاا... لبشون خندان و دلشون آرام باشه اما تک تک ما میدونیم که این آرزو (( همیشه )) میسر نمیشه.
زندگی دو قسمت داره. قسمیش دست ما هست و قسمتیش دست ما نیست. کسی که زندگی صحیحی داره ، کسی هست که هر دو قسمت رو میبینه. دیگران هم وقتی این شخص رو میبینند نمیگن این آدم فقط عاطفی هست ! میگن میشه بهش تکیه کرد ...
در مورد آن قسمت که دست ماست ، ما باید در خلوت خودمون ببینیم که آیا آنچه از دست ما برمیاومده رو انجام دادیم یا نه. اگر به این نتیجه رسیدیم که انجام داده ایم ، این نتیجه باید 100رضایت رو در این قسمت به همراه داشته باشه.
اما قسمت دیگر دست ما نیست و نیاز به پذیرش و هنر زندگی داره. اما اگر اصرار داریم که کنترل اتفاقات رو هم به دست بگیریم باید بدونیم چشممنون رو به روی 50% از زندگی بسته ایم. بستن یک چشم یعنی کامل ندیدن :) کامل ندیدن یعنی بالا رفتن احتمال تصادف و زخمی شدن در مسیر زندگی!در واقع با این ندیدن ، ما وارد مسیر پر از رنج و کاملاً بی حاصلی شدیم :)

یادمون نره که کل این موضوع فقط در مورد ارتباط ما با دوستان و عزیزانمون هست. همین موضوع در مورد (( حرکت )) کردن برای خودمون هم صادقه.

راضی باشید ...

علی پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 21:03

دوستان صمیمی و گل :) سپاس از محبت شما. چشم مواردی که بفرمایید تایید نکنم رو تایید نمیکنم و رازدار خواهم بود. اگر بتونم کمکی کنم یا قابل باشم تا راهنمایی کنم خوشحال میشم. ایمیل من در اولین پست (( معرفی )) هست. با بهترین آرزوها - نویسنده

EMPRESS پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 21:10

سلام

ببخشین

فکر کنم جمله آخر پاسخ نظر قبلی اینطور صحیح باشه که:

***
یادمون نره که کل این موضوع فقط در مورد ارتباط ما با دوستان و عزیزانمون {{{نیست}}}.
***

سلام Empress جان.
منظورم این بود که تا اینجای بحث همش فضای گفنگو در مورد خانواده و دوستان بود.
البته با نظرت موافقم. اگر اینطور بگیم قشنگ تر هست. سپاسگزارم. بسیار ممنون از محبتت :)

یاسمن چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:07 http://jasmin.blogsky.com

علی جان سلام
مدتی پیش بود که قابل دونسته بودی و ازم خواسته بودی درمورد پست نظر بدم . علی جان تا مدتی پیش تصوری که از خوشبختی داشتم چیزی بود که حتی خودم هم نمیتوانستم تعریفش کنم . داشتن تمام نداشته هایم و رسیدن به تمام نرسیدنهایم را خوشبختی می نامیدم و با این سراب واهی روزها ی گرانبهای عمرم را به هدر دادم در حالی که تشنه بودم بیشترین سعی ام تنها دراز کردن دست برای بدست آوردن قطره ای از خوشبختی بود ولی اعتراف میکنم که هرگز برپا نخواستم تا آن را بدست بیاورم چرا؟چون همیشه اعتقاد داشتم که این بخشی از سرنوشت من است که در بوجود آمدن آن هیچ دخل و تصرفی نداشته ام مانند جاده ای که در آن رانندگی میکنیم جاده را کس دیگری بنا کرده اما من از آن برای رسیدن به هدفم استفاده میکنم . اگر جاده پیچ داشت اگر باریک بود اگر دست انداز داشت اگر ناهموار بود تقصیر از من نبوده اما من باید طوری با مهارت در این جاده برانم که هم به مقصدم برسم و هم موانع را پشت سر گذاشته باشم. این وسط می ماند خستگی ای که بابت پشت سرگذاشتن موانع بر وجودم چیره شده و آن موقع است که شکوه و ناله میکنم که من خوشبخت نیستم .پس طبق نوشته ی شما من تشنه ی واقعی نبوده ام .اما امروز پس از گذشت سالها و همراه با تغییراتی که ناخودآگاه و آگاهانه در زندگیم ایجاد شده خوشبختی برایم معنای دیگری یافته . امروز دیگر من برایم اهمیتش را از دست داده و آنها برایم شکل گرفته اند.من امروز خوشبختی را در درخشش نور خوشبختی و موفقیت در چشمان آنها میبینم ولی دیگر تشنگی برای این خوشبختی معنایی ندارد. شاید به همین خاطر است که مدتی است که آرامش دارم. به دلیل اینکه دیگر نیازهای کاذب ندارم. وقتی به عقب نگاه میکنم می بینم خوشبختی داشتن حال را به امید یافتن خوشبختی فردا و با حسرت نداشتن خوشبختی دیروز از دست دادم و حال امروز تبدیل به حسرت دیروز شد و این تسلسل همه فرصتها را از من به بهای گران گرفت . امروز دیگر امروزم را حراج ویا پیش فروش نمیکنم . امروز را امروز زندگی میکنم و از آن لذت میبرم . و امیدوارم این حس در من پایدار بماند که هیچ ثروتی بالاتر از آرامش درون نیست. امروز دیگر حسرت دیروزها را ندارم و نگران فرداها نیستم چون میدانم اگر امروز خوشبختی را بادیدن طلوع خورشید و نظاره ی غروب آفتاب و خنده ی ماه و چشمک ستارگان احساس کنم خوشبختی فردا را تضمین کرده ام.

یاسمن عزیز، بسیاری از راههایی که طی میکنیم آخرش بن بست هست. اما راهی که آدم رو به سمت حقیقت و درستی ها میبره ، بسیار ارزشمنده. در این مسیر ممکنه از خیلی از نادرست ها بگذری اما وقتی انتهاش درستی و حقیقت و رضایت هست ، یعنی این راه و هرچی در مسیرش بوده بسیار بسیار ارزشمند بوده. پس هرگز این مسیر رو جزو اتلاف روزهای گران بهای عمرت ندون یاسمن جان. هر چه که بوده وقتی آخرش تو رو به این حد از آگاهی رسونده ، یعنی بسیار ارزشمند بوده و از مختصات مسیر. قبول داری؟ :)
به شخصه اطمینان دارم ، اعتقاد به اینکه زندگی کردن در امروز، تضمین کننده آینده بهتر هست ( و نه فکر و خیال و ... ) ، به درجه بالایی از آگاهی نیاز داره ... و تجربه ای نیست که بشه با کلام به کسی انتقال داد.
تبریک خانم و سپاس فراوان از اینکه تجربه شخصی خودت رو با ما سهیم شدی ....

[ بدون نام ] دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:11

چرا پست آخر را حذف کردید؟

به زودی متوجه میشید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد