آواز سکوت

خوشبختی <- رضایت <- ارضای میل به رشد <- برآورده کردن نیازها (مادی-غیر مادی)

آواز سکوت

خوشبختی <- رضایت <- ارضای میل به رشد <- برآورده کردن نیازها (مادی-غیر مادی)

جرا باید به دنبال جهت رشد باشم؟!

بله دوست من ! دیدی چقدر جواب به اون سوال سخت بود؟ سوال پست قبل در عین اینکه ساده به نظر میرسید به وضوح نشون داد بعضی از ما چقدر گم هستیم. دائم دنبال پیشرفت و رشد و مدارک تحصیلی پشت مدرک تحصیلی و بیشتر کردن تملک و دارایی و غیره هستیم اما شاد نیستیم. اون بالا رو ببین ! نوشته بعد از ارضای میل به رشد ، "رضایت" می آد. ! پس با وجود این همه چیزایی که کسب کردیم و کماکان هم داریم کسب میکنیم ، چرا شاد و راضی نیستیم؟ پس شاید بشه گفت اون ها همون رشدی که قراره بکنیم نیستند ! به همین دلیل هم سر از یه جا دیگه درآوردیم و به رضایت نرسیدیم ! گرچه به تجربه فهمیدیم که باید دنبال رشد باشیم اما انگار گم کردیم که دنبال چه جور رشدی باشیم تا متناسب با انسان باشه و ما حس کنیم در جایگاه خودمون هستیم نه در جایگاه پایین تر :) اینکه دائم تلاش میکنیم اما حس میکنیم در جایگاه انسان نیستیم مسلماً باعث ریشه کن شدن شادی و رسیدن به مرگ میشه. در یک مقاله مطلب جالبی درج شده بود: 

بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد. حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد. اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند. دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد :
«در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد. نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند. هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خودخیانت کرده اند ، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند. هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند».
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت. با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند. با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.

اگر به این نتیجه رسیده ای که این روزها در زندانی بدون دیوار دوران بی پایان محکومیت خود را می گذرانی ، پس حتماً قسمتی از انسانیت در تو گم شده.  پس باید به دنبال پیدا کردن جایگاهت باشی. حالا شاید ضرورت پاسخ به سوال پست قبل بیشتر معلوم بشه :)  

سوال: با توجه به موارد تشابه بین انسان و حیوان که در پست قبل گفته شد، تو چه فرقی بین "شخص خودت" و رفتارهات در طول روز به عنوان یک انسان با سایر موجودات دیگه میبینی؟ لطفاً به طور کلی انسان رو با حیوان مقایسه نکن ! تئوری و کلی-گویی ، واقعاً جالب نیست ! بگو در زندگی شخص تو چه فعالیتهایی وجود داره که این فرق رو نشون میده؟