آواز سکوت

خوشبختی <- رضایت <- ارضای میل به رشد <- برآورده کردن نیازها (مادی-غیر مادی)

آواز سکوت

خوشبختی <- رضایت <- ارضای میل به رشد <- برآورده کردن نیازها (مادی-غیر مادی)

اندازۀ نیازهای مادی

نظرات شما نشان میدهد که نیازهای مادی ما انسانها ، که میتوان در آنها جنبۀ جسمی را دید ( مطلق یا نسبی ) ، به شرح زیر است:

غذا، لباس، نیاز جنسی، خواب برای استراحت جسمی، بهداشت، مسکن، ماشین، شغل خوب برای بدست آوردن پول و درنتیجه برطرف کردن نیازهای مادی ...

خب اگر اینا رو برطرف کنیم یعنی نیازهای مادی برطرف شده و میتونیم بریم سراغ نیازهای غیر مادی و اگر اون ها رو هم برطرف کنیم شاید با استدلالهایی که آوردیم به احساس رضایت نزدیک بشیم. اما آیا همه نیازهای مادی ما همین ها هستند؟ همه میدونیم که ممکنه یک روز نیازهای دیگری هم یادمون بیاد که اینجا نگفتیم. پس نباید به اینها قناعت کنیم. اگر بتونیم جوری جلو بریم که شامل همۀ نیازهای مادی باشه، میتونیم ادعا کنیم که داریم با نگاهی کامل، قدم ها رو برمیداریم. درسته ؟ پس همین کار رو میکنیم :

هر یک از نیازهای مادی را ( چه آنها که اینجا ذکر شد ، چه هر نیاز مادی که میتوان در این دنیا تصور کرد) میتوان به یک ظرف خالی تشبیه کرد که در درون ما وجود دارد و ما ناچاریم برای رسیدن به رضایت، آنرا پر کنیم. 

از طرفی از نظرات دوستان در پست قبل میتوان فهمید که تقریباً همه معتقد بودند که این ظرفها (نیازها) در همگی ما مشترک است و فقط مقدار آن کم و زیاد میشود. 

در این صورت کاملاً بدیهیست که در این کاروان، هر کس نیازهای کمتری داشته باشد مثل این است که ظرفهایی با حجم کمتر به همراه دارد. از طرفی مشخصاً قابل پیش بینی هست که هر کس ظرف بزرگتری دارد ، باید زمان بیشتری را برای پر شدن هر یک از ظرف هایش صرف کند !! این یعنی دیرتر رسیدن !! یعنی دورتر شدن رضایت و درنتیجه دورتر شدن لمس خوشبختی ...

تازه ماجرا فقط دیرتر رسیدن نیست. نیازهای بیش از حد مادی، مسائل دیگه ای هم در مسیر زندگی ما بوجود میآره :

من میخوام کلی وقت رو صرف ارضای فلان نیاز مادی بکنم اما تو نه ! من مجبورم پشت اون نیاز بمونم تا خوب ارضا بشه اما تو میتونی خیلی زود عبور کنی و به مرحله بعد قدم بگذاری ... تو به اندازۀ من احساس نیاز نمیکنی ... من وابسته هستم و تو وارسته . در این حالت تو در کنار من احساس آزادی نمیکنی. از طرفی کم کم من از جلو زدن دیگران و درجا زدن خودم دچار خشم میشم ... دچار افسردگی میشم ... از بی عدالتی می نالم ... و در نهایت حس میکنم بسیار تنها هستم.... در واقع تک تک این حسهای مخرب، فقط نارضایتی رو زیاد میکنه ... و با توجه به نتایجی که در پست قبل کسب کردیم، نارضایتی درست در جهت خلاف مسیریست که به خوشبختی منتهی میشود.

باید این رو هم اضافه کرد که ادامۀ این روند شاید باعث بشه تا جایی جلو بریم که برای خلاص شدن از خشم، وابستگی، افسردگی و پیدا کردن دوبارۀ مسیر اصلی زندگی، نیاز به کمک حرفه ای پیدا کنیم ...

شاید این تجربه رو خیلی ها با پوست و استخوانشون کاملاً لمس کردند ...  

پس میبینیم که اصلاً مهم نیست که چه نیازهایی رو ذکر کردیم و کدوم ها رو یادمون نیست ! نیازهای مادی هر چی که باشه ، باید کاملاً تحت کنترل ما باشه. چیزی که مهمه اینه که حجم ظرفمون رو جوری نگه داریم که واقعاً ما رو به سمت خوشبختی ببره نه به سمت گرفتاری و اسیری !  

سوال:

آیا ممکنه این تفاوتها در مقدار نیاز رو تعدیل کرد و از ((جا ماندن))ها و این همه مشکلات متعدد جانبی کاست؟  

 

پی نوشت:  

با توجه به ایمیلهای محبت آمیز شما بزرگواران متوجه شدم در بین سرورانی که اجازه دادند از نظرشون مطلع بشیم تخصص های ارزشمندی وجود داره ... پزشک ، وکیل، مهندس، تاجر، مربی یوگا، حسابدار  و کارشناسان رشته های مختلف ...  قطعاً هر یک نه تنها تجربه های شخصی ارزشمندی دارند بلکه به واسطۀ شغلشون ، با آدمهای متفاوتی برخورد داشتند و از تجربه های آنها هم مطلع هستند و میتوانند از نگاه های متفاوت نظر بدهند ... که این خیلی میتونه کمک باشه ... من مطمئن هستم به جای خوبی خواهیم رسید ... مرسی از حضورتون.